انجمن سینمای جوان برازجان

وبلاگ آموزشی و اطلاع رسانی (اخبار و فراخوان مسابقات و جشنواره های فیلم و عکس)

انجمن سینمای جوان برازجان

وبلاگ آموزشی و اطلاع رسانی (اخبار و فراخوان مسابقات و جشنواره های فیلم و عکس)

روز پدر گرامی باد.

چه ارزشی و مقامی از این بالاتر که فردی در رتبه امانت داری خدا قرار بگیرد و فرزند را که امانت خداوند است، بپروراند و رشد و پرورش دهد؟! مقام پدر، مقام مشارکت فعال در تعیین سرنوشت جامعه است. اگر خیر و صلاحی نصیب امت و جامعه­ای می­­شود، به آن علت است که پدرانی در امر تربیت و صلاح نسل، تلاش­هایی هدفدار انجام داده اند و نسلی شایسته و پاک پرورانده اند و چه سزاوار و مبارک است که روز میلاد مولای پرهیزگاران، امیرمؤمنان علی(ع) که از سلسله بزرگ­ترین، مهربان­ترین و بهترین پدران امت است، به نام «روز پدر» برگزیده شده است.

 

 

اسلام و احترام پدر

اصل بر رعایت حکم پدر است و بی اجازه او جز در واجبات نمی­توان گام برداشت.

فرزند، حق اهانت به پدر را ندارد و حتی نمی­تواند به او «اُف» بگوید.

فرزند، وظیفه دارد بال رحمت و عنایت خود را در زیر پای پدر و مادر بگستراند.

فرزند، در رابطه با پدر و مادرش وظیفه دعا و خیرخواهی دارد و باید از خداوند برای آنها طلب رحمت کند.

فرزند، در صورت امر پدر متعهد و مؤمن حتی نمی­تواند به عمل مستحبی مثل زیارت و نوافل بپردازد.

پدر در رابطه با امر تعیین سرنوشت برای فرزند، حق اولویت دارد.

عاق والدین، بوی بهشت را نمی­شنود.

حرمت پدر چون حرمت خداست و نمی­توان آبروی پدر را زیر سؤال برد و شخصیت او را خدشه­دار کرد. 

 

روز پدر

همیشه از دلشادترین جهت خانه، خنده­تو برمی­خیزد. آن­گاه که ما را به جرعه­ای گوارا از عاطفه مهمان می­کنی، آسمان در اتاق آبی من است. وقتی آغوش گرم تو باشد _ که هست _ سایه آسایش مثل یک غزل دلچسب، همه­جا فراهم است. بارها دیده­ام وقتی می­خندی، خانه به تولدی دوباره از روشنی می­رسد، تا آن­جا که آینه­های تاقچه می­شکفند و گلدان مشعدانی به طراوتی بی­نظیر می­رسد. می­خواهم بگویم که قسمت عمده­ای از زندگی چند نفره ما، با همین خنده­های تو سپری می­شود. با عشق و با تلإلؤ.

کنار پنجره می­آیم و می­دانم این شاخه لطیف در لیوان گذاشته شده، می­داند که تو چقدر گل­تری! پنجره را می­گشایم و می­بینم دنیایی که تو نشانم داده­ای، چقدر مهربان است. الآن کنار آینه آمده­ام _ همان آینه قدیمی _ و خود را درون آن می­بینم4 ایستاده بر بلندای افتخار. پدری چون تو تکیه­گاه من است.

صدای خسته­ات را که با شب به خانه باز می­گردد، به تمامی نورها و عطرهای پیرامون ترجیح می­دهم. آمده­ای به خانه با کلیدهای تجربه در دست، از سمت تلاش­های مردانه و غرورآفرین. آمده­ای به خانه و تویی که تنها و همیشه در خانه اندیشه منی.

حکایات کوهمردی­ات، زمزمه­ای بس طولانی در ذهن زمان است. به اندرز می­خوانمش و چراغی در دست،راه خود پیش می­گیرم تا رفتن. تا رسیدن. پدر! شیوه زندگی را از چشم­هایت باید آموخت که برق محبت در خویش دارند و از دست­هایت باید آموخت که روایت سعی و صبوری­اند.

پدر، ای بهار من! من از تبار سبز توام؛ با بدرقه دعای همیشگی­ات. می­خواهم چیزی بگویم. هرچه می­گذرد دلسوزی­های پیش از اینَت بر من آشکار می­شود. بارها پیش آمده است که من بوده­ام و واقعه­ای دقیق و مقطعی حساس. من بوده­ام و چیزی جز راهنمایی­های تو نبوده است. من بوده­ام و تویی که همیشه­ات در سینه ستوده­ام. من در پناه ملاطفت تو، روز به روز رشد کرده­ام به هر سو نگریسته­ام، حرف­های رهگشای تو بوده است روبه روی ماجرای سختی به نامِ زندگی. 

آورده‌اند که.....

مهرپدری

گویند پدر و پسر را نزد حاکم بردند که چوب بزنند اول پدر را بر زمین انداخته و صد چوب زدند آه نکرد و دم نزد بعد از آن پسرش را انداخته و چون یک چوب زدند پدرش آغاز ناله و فریاد کرد حاکم گفت: «تو صد چوب خوردی و دم نزدی به یک چوب که پسرت خورد این ناله و فریاد چیست؟» گفت:« آن چوب‌ها که بر تن می‌آمد تحمل می‌کردم اکنون که بر جگرم می‌آید تحمل ندارم».

پدر و پسری مهمان حضرت علی(ع) شدند. بعد از غذا خوردن، حضرت علی(ع) برای آنها آفتابه و لگن و حوله آورد تا دست خود را بشویند حضرت شخصاَ نزد پدر رفت و آب ریخت تا دستش را بشوید. او خجالت کشید و عذر خواهی می‌کرد، ولی حضرت علی(ع) با اصرار دست او را شست. سپس علی(ع) آفتابه و لگن را به پسرش محمد حنفیه داد و فرمود:دست این پسر مهمان را بشوی. آنگاه فرمود:«اگر این پسر تنها بود، دستش را خودم می‌شستم اما خداوند دوست دارد آن جا که پدر و پسری هر دو حاضرند، بین انها در احترامات فرق گذاشته شود.»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد